داستان درباره آدمهایی محصور داخل دیوارهایی عظیمه که تصور میکنند بشریت به خاطر تایتانها در حال انقراضه و اونها تنها آدمهای باقی مونده ان. آدمهای درون دیوار سعی در شناخت غولها دارن و در تلاش برای بقا هستن و در این راه تعداد بسیاری سالهای سال جون خودشون رو از دست دادن. ارن بچهایه که دوست داره قدم به اون طرف دیوار بذاره و برای همین تصمیم داره وقتی بزرگ شد به گروهی که برای تحقیق به بیرون دیوارها میرن بپیونده اما این کار خیلی خطرناکه.
بالاخره بعد از 8 ماه، شایدم بیشتر تموم شد.
شروع به شدت جذاب، مرموزانه و پر از تعلیق و دلهرهای داره که توی فصل دوم شدت میگیره و ماجرا رو عریان تر و صریح تر روایت میکنه. توی فصل سوم انقدر مقدار اطلاعاتی که میده زیاده و داستان عمیق میشه که نیازه با تامل بیشتری دیدش و بعد توی فصل چهارم جایی که انتظارش رو نداریم یهو تغییر زاویه دید هوشمندانهای رخ میده.
داستانی از انسانیت و فداکارایها و ...؛ داستانش در کنار زیبایی به شدت غم انگیزه. موسیقیهاش معرکه بودن. اکشنش خوبه. شخصیت پردازیها خیلی خوب بود و من عاشق کاپیتان لیوای و بعدش جان بودم و کاراکترهانجی سان رو هم دوست داشتم. کاراکتر رو مخ سریال هم برام شخصیت گابی بود کسی که انقدر متعصبه و البته هنوز کودک -نوجوانه- و مغزش شستشو داده شده که نمیخواد حقایق رو بپذیره[از این آدمها البته دور و اطرافمون کم نداریم].
سه فصل اولش ساخت استودیوی ویته و فصل آخر مال ماپا برای همین کمیگرافیک و طراحی شخصیتها توی فصل آخر متفاوته و اولش کمیتو ذوق میزنه اما بعد بهش عادت میکنی.
توی ovaها هم من داستان لیوای رو به شدت دوست داشتم و جذاب بود.
اسپویل:(( فقط برای من دلیل تقابل و جنگیدن غولهای الدیایی و مارلیها قابل هضم نبود؛ یعنی تعصب مارلیها رو درک نمیکردم! چرا این کار رو میکردن! با اینکه از الدیاییها بودن و توی مارلی به شدت تحقیر میشدن :( ))
اینجا خیلی به من کمک کرد که بتونم به ترتیبی که باید، ببینمش.
و اینجا هم خلاصه خیلی کامل-با اسپویلش- و خط زمانیاش رو میتونید بخونید.
و اینجا اگر خواستید بیشتر درباره کاپیتان لیوای بخونید.
در جبهه غرب خبری نیست